رهرو عشق...


شهید «مجید پازوکی» برای بچه‌های تفحص نام آشنایی است؛جانبازی که هم "خون دل" داد و هم "خون دل" خورد.ماند و دید غصه‌های دوران بعد از دفاع را؛ و وعده شهید باکری در وصیتنامه‌اش که گفت: "دسته سوم از جاماندگان جنگ به گذشته خود وفادار می‌مانند و احساس مسئولیت می‌کنند که از شدت غصه‌ها و مصائب دق خواهند کرد" را هم دید و هم چشید.

آقا مجید شهید زنده ماند، تا نسل سوم دیگر وصف خصال شهدا را نشنود، بلکه رسم آنها را در عیان ببیند و محظوظ از آن شود.

شاید گمان نمی‌کرد دورانی پس از جنگ برسد که برخی از همسنگران سابقش به جای ترغیب و تشویق به ادامه کار تفحص شهدا، او را ملامت کنند که چرا دنبال حق و حقوق و درجه‌اش نیست! و آن زمان بود که با بغض و غصه تکلیف را به پیر مراد خود حضرت روح‌الله واگذاشت و در عالم رویا پس از بیان درد دل‌هایش از آن بزرگ شنید: "ما الان تنها با آنهایی کار داریم که رهرو عشقند نه تکلیف" جمله‌ای که بالای سنگ قبر او نقش بسته است.


خاطره ای از تفحص شهید پازوکی :


***

هر وقت از جستجو برمی‌گشتیم، قمقمه من خالی بود اما قمقمه مجید پازوکی پر بود، لب به آب نمی‌زد، انگار دنبال یک جای خاص بود.

نزدیک ظهر روی تپه کوچک در فکه نشسته بودیم، حالت مجید خیلی عجیب بود، با تعجب به اطراف نگاه می‌کرد، یکدفعه بلند شد و گفت: «پیدا کردم، این همون بلدوزره است!»، بعد هم سریع به آن سمت رفت.

در کنار بلدوزر یک خاکریز کوچک بود، کمی آن طرف‌تر یک سیم خاردار قرار داشت، مجید به آن سمت رفت، انگار اینجا را کاملاً می‌شناخت!

خاک‌ها را کمی کنار زد، پیکر دو شهید در کنار سیم خاردار نمایان شد، مجید قمقمه آب را برداشت و روی صورت شهدا ‌ریخت، آب می‌ریخت و گریه می‌کرد و می‌گفت: «بچه‌ها ببخشید اون شب بهتون آب ندادم، به خدا نداشتم...».

مجید روضه‌خوان شده بود و ...


خاطرات محمد احمدیان

 از کتاب نشانه