تو بیمارستان که بودیم یه جانباز رو آوردن, موجی بود . 20 سال با این درد زندگی کرده بود...
بستری که شد همسرش نشست کنارش و شروع کرد به گریه کردن...
پرستار پرسید چی شده ؟
با صورتی کبود و تنی رنجور پرسید :
نمیشه خودم تو خونه مراقبش باشم ؟
پرستار گفت : باز حالش بد بشه کتکت بزنه چیکار میکنی ؟
در حالیکه چشمش به همسرش بود جواب داد :
خوب منو بزنه بهتر از اینه که خودشو بزنه!
شوهرمه . عشقمه . دوسش دارم...
و باز گریه کرد...
از پنجره به بیرون نگاه کردم ...
آسمون هم تاب شنیدن نداشت...
شروع کرد به باریدن....
چقدر جواب زحمات این عزیزان رو دادیم؟؟؟
منبع : در انتظار خورشید