قولی که فرمانده ، شب قبل از شهادتش گرفت...




در منطقه نوسود پاوه در سنگر جا نبود که جمشید بخوابد، وقتی برای نماز صبح از خواب بیدار شدم، از سنگر بیرون آمدم دیدم که جمشید بیرون سنگر خوابیده و از سرما به خود می‌لرزد، او را بیدار کردم، من را به خداوند قسم داد که تا زنده‌ام، این موضوع را بازگو نکن.  



 شهید «جمشید سلیمانی» در میدان‌ رزم پیشتاز گروه اطلاعات عملیات بود، کمتر حرف می‌زد و همیشه لبخند بر لب داشت؛ خاطره‌ای را از شب قبل از شهادت این شهید را به گفته یکی از همرزمانش در منطقه غرب کشور می‌خوانیم:


در منطقه نوسود پاوه، به همراه جمشید برای کارهای شناسایی به یکی از محورهای عملیاتی رفته بودیم، پس از اتمام کار شناسایی به عقب برگشتیم، دیر وقت بود و هوا به شدت سرد. وقتی به سنگر رسیدیم، دیدیم که تعدادی از بچه‌ها در سنگر کنار هم خوابیده‌اند، به نحوی که جایی برای ما نبود.

جمشید چند تن از بچه‌ها را جابه‌جا کرد تا جایی برای خوابیدن یک نفر مهیا کند، سپس از من خواست که در آنجا بخوابم، من هم که به شدت خسته بودم و از سرما به خود می‌لرزیدم، بدون اینکه فکر کنم جمشید کجا می‌خوابد، در همان جا خوابیدم.

وقتی برای نماز صبح از خواب بیدار شدم، ناگهان به یاد جمشید افتادم، نگران شدم، می‌دانستم که در اطراف ما سنگر دیگری وجود ندارد، وقتی از سنگر بیرون آمدم دیدم که جمشید بیرون سنگر خوابیده و از سرما به خود می‌لرزد.

بالای سرش رفتم و او را بیدار کردم، من را به خداوند قسم داد که «تا من زنده‌ام، این موضوع را بازگو نکن» شب بعد مجدداً به اتفاق جمشید به شناسایی رفتیم که روی مین رفت و اجر اخلاص و پاکی خود را گرفت و به یاران شهید خود پیوست.




تلنگری به خویش : یرفع الله الذین آمنوا منکم... مجادله 11

بهوش باش که ترفیع درجه فقط با ایمان میسر است و لاغیر، درجات دیگر پست و دون میباشد.




نظرات 1 + ارسال نظر
حاجی پنج‌شنبه 27 تیر 1392 ساعت 13:02 http://sefeed.blogsky.com

سلام حاجی جون ...

آقا آپ کن وبت رو.

خواستم هم تبریک وب نو رو بگم هم اولین نظر من باشم ...

التماس دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد