-
یا رضا دلوم تنگ اومده...
سهشنبه 29 دی 1394 00:39
-
پست ثابت...
پنجشنبه 10 دی 1394 01:15
-
خدایا! به سوی تو می آیم از عالم و عالمیان می گریزم...
یکشنبه 26 آبان 1392 23:36
خدایا! هدایتم کن!زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است. خدایا! هدایتم کن !که ظلم نکنم،زیرا می دانم ظلم چه گناه نابخشودنی است. خدایا! نگذار دروغ بگویم ،زیرا دروغ ظلم کثیفی است. خدایا! محتاجم مکن که به کسی تهمت بزنم ،زیرا تهمت، خیانت ظالمانه ای است. خدایا! ارشادم کم بی انصافی نکنم ،زیرا کسی که انصاف ندارد شرف...
-
شرط سومی ندارد احوالات من ...
پنجشنبه 9 آبان 1392 22:51
هرگز حکایت حاضر و غائب شنیده ای ؟ من در میان جمع و دلم جای دیگرست … السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع) امام رضا (ع) نوشت ♥ یا تو را باید دوست داشت یا باید تورا دوست داشت شرط سومی ندارد احوالات من ...
-
میشه ضامنم بشید؟؟؟
دوشنبه 6 آبان 1392 21:56
چقدر دوست دارم... لحظه ای رو که دستم را بر روی پرتلاطم تـــرین قسمت وجودم می گذارم و رو به گنبد طلایت می ایستم ... درون چشمانم حلقه ای ایجاد می شود و سلامی عرض می کنم... به خورشید هشتم... السلام علیک یا غریب الغربا ... امروز آفتابیست....هوای دلم را میگویم.... به آسمان نگاه میکنم.....امروز آسمان هم زیباست..... شبیه...
-
رقیه بودن زمان و مکان نمی شناسد،...
جمعه 3 آبان 1392 23:07
دق کردن دختر شهید از گریه بیش از حد برای پدر رقیه بودن زمان و مکان نمی شناسد، هر دخترک یتیمی طلب بابای شهیدش را دارد، دِلـَت که هوای بــابــا را بکند دیـگر نـه کـربـلا مـی خواهی نـه عـاشـورا فقط چـشمانــــت خـرابـه شـام مـی بـیـند و دخـتـری کـه آرام بــابــا را نــاز مـی کـرد راستی قرار نیســــت بیایی ؟
-
تو تشنه تری!!!
چهارشنبه 1 آبان 1392 09:26
قمقمه ی آبت را به اسیر عراقی دادی! به دشمنت.. حال آنکه... تصویر می گوید تو تشنه تری... السلام علیک یا ساقی العطاشا.....
-
خدایا از خودم بدتر پیدا نکردم...!
شنبه 27 مهر 1392 10:21
اونایی که فکر میکنن از همه بهترن! همه رو گناه کارمی دونن، جز خود! همیشه خودشون رو پاکتر از دیگران می دونن! حضرت موسی... با این نبوتش! با این کلیم الله بودنش! با این اولوالعزمیش... وقتی خدا به او فرمود : بدترین خلقم را بیاور !... حتی سگ مریض چرک آلود را نیاورد! طناب را دور گردن خودش انداخت... خدایا از خودم بدتر پیدا...
-
راه ناتمام...
شنبه 27 مهر 1392 01:21
آن روز ... بگشوده بال و پر ... با سر به سوی وادی خون رفتی گفتی: «دیگر به خانه باز نمی گردم امروز من به پای خودم رفتم فردا شاید مرا به شهر بیارند بر روی دست ها ... اما ... حتی تو را به شهر نیاوردند !!! گفتند: «چیزی از او به جای نمانده است جز راه ناتمام » قیصر امین پور
-
مناجات با خدا...
چهارشنبه 24 مهر 1392 20:38
گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم گفتی: فانی قریب .::من که نزدیکم (بقره۱۸۶)::. گفتم: ای کاش همیشه برای درد و دل کنارم بودی گفتی: أقرب الیه من حبل الورید .::از رگ گردن به تو نزدیکترم (ق/۱۶)::. گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می شد من بهت نزدیک شم گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و...
-
وعده حق...
یکشنبه 21 مهر 1392 20:59
یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد بلند شد اومد جبهه یه روز به فرمانده مون گفت:من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم یک...
-
عشق بازی با لبخند....
دوشنبه 15 مهر 1392 09:24
یکی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف «عباس صابری» هجوم بردیم و بنا بر رسمی که داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکی خاک رویش بریزند. کلافه شده بودیم. شهیدی پیدا نمی شد. بیل مکانیکی را کار انداختیم. ناخنهای بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزد، متوجه استخوانی...
-
عشق بازی با لبخند...
دوشنبه 15 مهر 1392 00:28
یکی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف «عباس صابری» هجوم بردیم و بنا بر رسمی که داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکی خاک رویش بریزند. کلافه شده بودیم. شهیدی پیدا نمی شد. بیل مکانیکی را کار انداختیم. ناخنهای بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزد، متوجه استخوانی...
-
راز انگشتر...
پنجشنبه 11 مهر 1392 02:18
عملیـــات کربلای 8 نزدیک بود. آمد و انگشترش را به من داد و گفت این انگشتر پیش شما باشد،من در این عملیات به شهادت میرسم. با اصرار زیاد راز این انگشتر را از او پرسیدم، نامه ای را درآورد وامضاء چند شهید را نشان داد. آن نامه در حقیقت عهدی بود که در آن تعدادی از بچه ها به هم قول داده بودند که اگر یکی شهید شد بعد از شهادتش...
-
منظومه های روی زمین....
یکشنبه 7 مهر 1392 22:18
محمد باقر مشهدی عبادی را همه با چهره ی خندانش می شناسند و دلی بزرگ به وسعت دریافت تمام خوبی ها. گم نام بودن خصیصه ی جدایی ناپذیر سرداران عاشورایی است. همان دلاور مردانی که مرگ را به سخره گرفتند و نام بزرگ خودشان را در میان خاطرات هشت سال دفاع مقدس با رنگ خون، ماندگار کردند. شاید که گاهی سراغشان برویم و درس انسان بودن...
-
السلام علیک یا زینب الکبری...
شنبه 6 مهر 1392 21:54
هر که به هر جا رسد از کرم زینب است... بوی خوش کربلا از حرم زینب است... طیّ زمان ها نرفت یک اثر از پرچمش... ملک سلیمان که نیست ، این علم زینب است... السلام علیک یا زینب الکبری اینم یه کلیپ قشنگ از عاشق کوچولوی بی بی زینب(س) دانلود
-
دعای مادر...
جمعه 5 مهر 1392 19:30
نام: شاهرخ شهرت: ضرغام نام پدر: صدرالدین تولد: 1328 تهران شهادت: 59/9/17 آبادان اینها مشخصات شناسنامهای اوست. کسی که در سی و یک سال عمر خود زندگی عجیبی را رقم زد. از همان دوران کودکی با آن جثه درشت و قوی خود، نشان داد که خلق و خوی پهلوانان را دارد . شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمی رفت. دشمن ظالم و یار مظلوم...
-
چریک پیر...
پنجشنبه 4 مهر 1392 23:42
نیروها زمینگیر شده بودند ، کانالی که باید از آن عبور می کردیم پر بود از خاربن های درشت. می بایست نیروها به صورت خزیده و سینه خیز از کانال رد شوند و در این حال ، خارهای تیز و درشت جای جای بدن را می شکافت و هر کس که از آن کانال عبور می کرد علاوه بر تحمل درد و زجر فراوان بایستی سه - چهار ساعت را صرف درآوردن خارهای تیز از...
-
امر به معروف به سبک شوخی ...
سهشنبه 2 مهر 1392 02:48
شب جمعه بود، طبق روال هفته های گذشته با شور و حال عجیبی در تکاپو بودیم تا دعای کمیل را برگزار کنیم، هر کسی کار می کرد و وظیفه ای رو انجام می داد، یکی سنگر رو جارو می کرد. یکی دیگه کتاب ها رو دسته بندی می کرد و خلاصه از این جور کارها، خط آروم بود و چند وقتی بود که زیاد شلوغ و پلوغ نبود، من هم داشتم با علی گوشه سنگر...
-
وداع با پدر....
پنجشنبه 28 شهریور 1392 17:32
شهید محمد مهدی کازرونی در سال ۱۳۶۲ در حالی که فرماندهی طرح و عملیات لشکر 41 ثارالله را بر عهده داشت،در عملیات والفجر ۴ به شهادت رسید. از وی دو فرزند دوقلو بر جای مانده است که حکایت نامگذاری شان شنیدنی است. دو قلوهایش که به دنیا آمدند برای نام گذاری شان ، حاج مهدی گفت: هر چی قرآن بگه. قرآن را که باز کرد، آیه آمد...
-
رهرو عشق...
پنجشنبه 28 شهریور 1392 10:30
شهید «مجید پازوکی» برای بچههای تفحص نام آشنایی است؛ جانبازی که هم "خون دل" داد و هم "خون دل" خورد. ماند و دید غصههای دوران بعد از دفاع را؛ و وعده شهید باکری در وصیتنامهاش که گفت: "دسته سوم از جاماندگان جنگ به گذشته خود وفادار میمانند و احساس مسئولیت میکنند که از شدت غصهها و مصائب دق...
-
دستم را بگیر...
چهارشنبه 27 شهریور 1392 01:29
هواپیمای عراقی بمبارون حسابیی کرد و رفت ، چند نفر از شدت جراحت بی هوش شده بودن ؛ من که ترکش خورده بودم مونده بودم با حاج حسین ؛ نمی دونم توی اون وضعیت حاجی تویوتا رو از کجا پیدا کرده بود ؛ میخواست زخمی ها رو ببره تو ماشین اما هر کاری میکرد نمی شد میومد یه دستی بچه ها رو بغل کنه میوفتادن ، دستشون رو میگرفت میکشد باز هم...
-
فتوای عشق...
یکشنبه 24 شهریور 1392 01:41
حاج خانوم خسته نباشید چرا ناراحتید؟ -30 ساله از بعد از ظهر چهارشنبه ذوق دارم که زودتر پنجشنبه بیاد، بیام سر قبر پسرم باهاش حرف بزنم. امروز اومدم سوار اتوبوس بشم، جا نداشت. مَردم هولم دادن از اتوبوس افتادم زمین. خیلی کمرم درد می کنه. ولی به خاطر این ناراحت نیستم... فکر کنم پسرم از دستم ناراحته چون بعد 30 سال اولین باره...
-
امر به معروف سردار خیبر...
جمعه 22 شهریور 1392 21:46
همیشه به نیروها طوری تذکر می داد که کسی ناراحت نشود. سعی می کرد با شوخی و لبخند مطلب را به طرف بفهماند . یک بار تدارکات لشکر مقدار زیادی کمپوت گیلاس به خط آورد و پشت خاکریز ریخت. ما هم که تا به حال این همه کمپوت ندیده بودیم, یکی یکی آنها را سوراخ می کردیم، آبش را می خوردیم و بقیه اش را دور می ریختیم. در همین حال حاج...
-
دوسش دارم!!!
چهارشنبه 20 شهریور 1392 08:07
تو بیمارستان که بودیم یه جانباز رو آوردن, موجی بود . 20 سال با این درد زندگی کرده بود... بستری که شد همسرش نشست کنارش و شروع کرد به گریه کردن... پرستار پرسید چی شده ؟ با صورتی کبود و تنی رنجور پرسید : نمیشه خودم تو خونه مراقبش باشم ؟ پرستار گفت : باز حالش بد بشه کتکت بزنه چیکار میکنی ؟ در حالیکه چشمش به همسرش بود جواب...
-
هر روز اعمالتان را به ما نشان میدهند....
دوشنبه 18 شهریور 1392 00:12
موسی بن سیار می گوید: من با امام رضا (ع) (در مسیر خراسان) همسفر بودم ، به دیوار شهر طوس نزدیک شدیم . صدای شیونی بلند شد. رفتیم طرف صدا. جنازه ای افتاده بود روی زمین.چندنفرهم می زدندتوی سر و صورت شان. امام از اسب آمدند پایین . جنازه رابغل کردند ، انگار نوزاد کوچکشان باشد. دستشان را گذاشتند روی سینه ی میت. - بهشت مبارکت...
-
من در این عملیات شهید می شوم !!!
چهارشنبه 13 شهریور 1392 23:15
کربلاى پنج شروع شده است. احد با موتور مىآید. - بپر بالا برویم! مىخواهم سوار موتور شوم که غمگین وار مىگوید: مىدانى!.. دیگر حبیب را هم نمىبینى! - کدام حبیب؟ - حبیب هاتف. انگار آتش سراپایم را در خود مىگیرد. اما نمىخواهم ضعف نشان دهم، بالاخره جنگ و شهادت باهم است ، مىگویم: خوب! حبیب آرزویش همین بود. - حبیبها...
-
شهردار کجاست؟؟؟
چهارشنبه 13 شهریور 1392 21:32
وقتی آقا مهدی، شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدید بارید. به طوری که سیل جاری شد. ایشان همان شب ترتیب اعزام گروه امداد را به منطقه سیل زده داد و خودش هم با آخرین گروه عازم منطقه شد. پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه که تا زیر زانو می رسید، به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین، آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون...
-
شهردار کجاست؟؟؟
چهارشنبه 13 شهریور 1392 21:28
وقتی آقا مهدی، شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدید بارید. به طوری که سیل جاری شد. ایشان همان شب ترتیب اعزام گروه امداد را به منطقه سیل زده داد و خودش هم با آخرین گروه عازم منطقه شد. پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه که تا زیر زانو می رسید، به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین، آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون...
-
از بین لاله ها صحبت می کنم...
دوشنبه 11 شهریور 1392 19:24
امروز سالروز شهادت شهید کاوه است ... بهانه ای شد تا با خاطره ای یاد کنیم استادمان را ... هر روز رأس ساعت معین به دیدگاه رفته، هر آنچه را که می دیدیم ثبت می نمودیم و اطلاعات را با روزهای قبل مقایسه می کردیم.... محمود دوربین قویی داشت که با آن، می توانستیم حتی سنگرهای کمین و سیم های خاردار را هم به خوبی مشاهده کنیم. یک...