هواپیمای عراقی بمبارون حسابیی کرد و رفت ، چند نفر از شدت جراحت بی هوش شده بودن ؛ من که ترکش خورده بودم مونده بودم با حاج حسین ؛ نمی دونم توی اون وضعیت حاجی تویوتا رو از کجا پیدا کرده بود ؛ میخواست زخمی ها رو ببره تو ماشین اما هر کاری میکرد نمی شد میومد یه دستی بچه ها رو بغل کنه میوفتادن ، دستشون رو میگرفت میکشد باز هم نمی شد ؛ آخر یه گوشه نشست به یک یک بچه ها زل زد ؛ نگاه یه انسان مضطر .
تو همین لحظات صدای موتور ی امد حاجی بلند شد ، دوتا موتور بودن؛ حاجی دوید طرفشان بی مقدمه گفت:«من یه دست بیشتر ندارم ،نمیتونم اینارو سوار ماشین کنم . الآن میمیرن . شما رو به خدا بیاین...
تو پشت تویوتا ، همون طور که رو گونه هاش پر از اشک بود ، سرامون رو یکی یکی بلند میکرد ، دست میکشید و می گفت : « نگاکن ، صدا می شنوی؟ منم حسین ...حسین خرازی »
نه! ببخش !
گرفته ای ، به خاطر اعمالم رهایم مکن...
سلام
عالی بود مطلبتون
ان شاءالله پیرو راه شهدا باشیم
(صلوات)
سلام...
ممنون...
اللهم صل علی محمد و آل محمد....
مادر، همچنان استوار، مانند کوهی که به افق سرکشیده، سربلند باش که مبادا منافقین از شهادت فرزندت سوءاستفاده کنند و تو را پیش فاطمة زهرا(س) شرمنده سازند. و تو، ای پدر، همچون شیری در میان بیشهزار باش که میغرّد و نعره سر میدهد. کاری نکنید که خدای ناکرده، دشمن خوشحال شود و شما را اغفال کند و به شما بگوید: «چرا نشستید تا پسرتان را بکشند؟»
فرازی از وصیتنامهشهید سعیدرضا مرادی
ای شهید ، ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود برنشسته ای!
دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش...
"سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی"
شـادی روح شــهدا صــلوات
حاااااااااااااااااااااااااااجییییییییییییییی گه دوسن اولاخ؟؟؟هه؟؟؟؟
تقصیر من نیستا ولی هر وقت عکسایه جنوبو میبینم یاد شوفره میفتم یازغ کیشینی سوخدوز ماشنن جعبه سینه سورا داااا نه یمیشدی تورشو
سلام داداش...
یعنی از کل خاطرات فقط اون صحنه یادت مونده ...
نبودی تو شلمچه ببینی چه طور(مریض قطع نخاعی) شفا گرفت ... بچه ها یه ملت رو دست انداخته بودن
خدا آخر و عاقبت منو خیر کنه با این بچه های باحال ... عاشق همین شلوغی هاشون هستم...
گفتی فقط دوسم داشته باش
اوناییم که من دوست دارم دوست داشته باش همه چی حل میشه
آخه خدا تو همرو دوست داری من چطوری؟؟؟؟.......
خانوادهی عزیزم، از شما خواهش میکنم که در سوگ من ننشینید، که من تازهداماد وارد سنگر شدم، و خودم این راه را انتخاب کردم. و به خمینی قسم، راهم را میشناسم و به آن آگاهم. و مادرم، تو خود شاهد بودی که چه وصیتی به تو کردم. از شما خواهش میکنم در سوگ من ننشینید و آهسته بگریید که مبادا دشمنان صدای شما را بشنوند. شما میتوانید افتخار کنید که مانند فاطمهی زهرا(س) فرزندتان را در راه خدا دادید. و پدرم، شما هم مانند حسین(ع) علیاکبرتان را داده اید.
فرازی از وصیتنامهشهید بهزاد بهروز
حاج حسین اثبات کرد یک دست هم صدا دارد!
سلام علیکم...
ثانیه به ثانیه جنوب یادمه غروب طلائیه و بدرقه شهدا....یادش بخیر
اما حیف که هنوز سی دی هاش دست خیلی ها نرسیده و اونا همش منتظرن از جمله من ...
سلام...
زحمت آمار گیری افرادی که روابط عمومی لطف کرده بود و سی دی خالی بهشون داده بود با شما ، تا در اسرع وقت فیلم جنوب رو تهیه کنیم و در اختیارشون قرار بدیم...
همگی به سوی خدا بازگردید ؛ ای مؤمنان ! تا رستگار شوید."
( سوره نور آیه 31)
سلام
عالی بود...
تا ابد به شهدا مدیونیم...
ممنون به خاطر پستای زیبا و مفیدتون
اجرتون با شهدا...
در ضمن به روزم
سلام...
ممنون از لطفتون....
چشم حتما سرمیزنم...
هر کس خدا را بیشتر از خودش
دوست داشته باشد
بدون شک "شهید" خواهد شد.
شهید محمد بروجردی
سلام
کامنتتون تایید شد.
ممنون از لطفتون ..
منتظرتون هستم ...
سلام
واقعا زیبا بود ما که دو تا دست داریم چه کارها که نکردیم با همین دو تا دست چقدر دل یوسف زهرا رو خون کردیم کی میخوایم از خواب بیدار بشیم خدا میدونه!
اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا
اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل البلاء....
التماس دعا
سلام...
ممنون از حضورتون...
محتاج دعاییم...
مادرجان، این را بدان که همة ما از خداییم و به سوی او خواهیم رفت و همة ما امانتی بیش نیستیم. روزی خداوند این امانت را به شما داد و هر روز که بخواهد از شما خواهد گرفت. امیدوارم که خداوند به همة شما صبر و اجر جزیل عنایت بفرماید و هیچ ناراحتی به خودتان راه ندهید.
فرازی از وصیتنامهشهید محمدعلی گرمابدری
هوالحبیب...
بی سیم چی حاجی بودم . یک وقت هایی خبر های خوب از خط می رسید و به حاجی می گفتم. بر می گشتم میدیدم توی سجده است. شکر می کرد توی سجده اش. هرچه خبربهتر، سجده هاش طولانیتر. گاهی هم دورکعت نماز می خواند.
عکسایی که گذاشتید آتیش زد به دلتنگیامون...
سلام...
ممنون از حضورتون...
آخ این عکسارو که دیدم یاد روزایی افتادم که رفته بودیم جنوب که چقدر خاطرات شیرینی توی ذهنم تداعی شد کاش بازم میشد میرفتم یه حال و هوایه خاصی داشت مخصوصا فتح المبین که رفتیم و تمام راه پابرهنه آخ آخ چقدر خوب بود ممنون که گذاشتید
سلام...
ممنون از حضورتون...
انشالله قسمت بشه دوباره زائر سرزمین نور بشید...
داییش تلفن کرد گفت «حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده... شما همینطور نشستین»؟
گفتم «نه...
خودش تلفن کرد....
گفت دستش یه خراش کوچک برداشته،
پانسمان میکنه، مى آد... گفت شما نمى خواد بیاین. خیلى هم سرحال بود.»
گفت «چى رو پانسمان مى کنه؟
دستش قطع شده.»
همان شب رفتیم یزد... بیمارستان...
به دستش نگاه کردم...
گفتم «خراش کوچیک؟؟؟!!!!»
خندید و گفت:
«دستم قطع شده، سرم که قطع نشده!!!!؟؟؟.»
عجب مردایی بودند...
.............................................
سلام...
حرف در کلمات نمیگنجد...
فقط دلتنگی... و بس...
سلام ...
ممنون از حضورتون...
قدر این دل تنگی رو بدونید........
کاش میشدبه همان حال وهوابرگردیم....
به زمین وزمان شهدابرگردیم....
دورباشیم ازآئینه ی خودبینی مان.....
کاش میشدکه دوباربه خدابرگردیم....
سلام......
عالی بود.....
بعضی وقتابه خاطرداشتن بعضی نعمت هاپیش خداشرمنده میشه آدم!!!!
وقتی که دوتادست داریم ولی خدمتی روکه یک دست هاوبی دست ها درراه خداکردن,ما بادودست هیچ................
یاحق..
سلام...
ممنون از حضور ارزشمندتون...
لبیک یا حسین...
خدایا تو خودت در قرآن فرمودی اگر مرا یاری دهید، من هم شما را یاری میدهم و ثابتقدمتان میگردانم. پس، ای خدای قادر و توانا، از تو میخواهم که در جبهههای نبرد حق علیه باطل به من صبر و بردباری و استقامت عنایت فرمایی تا مبادا در هنگام زجر و رنج و سختی دچار کوچکترین لغزش شوم.
فرازی از وصیتنامهشهید محمود تیشهدار
والله یادم نرفته همین بلا رو تو جمکران سر یه بنده خدایه دیگه آوردین بیچاره خادمه فکر کرده بو که راستی راستی طرف حالش بده....چی میشه کرد سفر و همین باحال بودن بچه ها
ب نیه جمع بالیسن! جمکران داا دمه
من قالمشام بو اوشاخلارنان نجور سالم گدوخ قیدوخ!!!
سلام ممنون که اومدی
یه چیزی بگم
حقیقت اینه که تو این وبلاگ من تنها نیستم یکی دو نفر دیگه ام هستن بیشتر وقتا اونا میان بهتون سر میزن
فقط بیشتر مطالب برا منه
خوشحالم که شما سر میزنید و مطالب به این قشنگی میذارید
برام دعا کن خیلی داغونم
نمی خوام بگم خسته ام
از این کلمه بدم میاد
راتستی یه وبلاگ دارم که اونجا فقط خودم مینویسم
دوست داشتی اونجام یه سر بزن
تو لینکام به اسم آسمون خیلی کوچیکه
التماس دعا یاعلی
سلام...
ما که داغون تر از شما هستیم ... چشم داداش اگه لایق باشم حتما دعا میکنم...
حتما میام به اون یکی وبتم سر میزنم....
چند روز بعد از عملیات ، یک نفر رو دیدم که کاغذ و خودکار گرفته بود
دستش هر جا می رفت همراه خودش می برد..
از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟
گفت: آرپی جی زن بوده
توی عملیات آنقدر آرپی جی زده که دیگه نمی شنوه
باید براش بنویسی تا بفهمه
گوشهایت را دادی تا ما چشم و گوشمان باز شود
سلام.خیلی زیبابود.بهتربگم:فوق العاده بود،هم این پست وهم وصیت نامه ای که تووبم گذاشتید.
ممنونم.
سلام...
ممنون از حضورتون...
نوحتون خیلی دلنشینه...ادم دلش نمیاد از وبلاگ خارج بشه...
قبلا نوحه گوش نمیدادم ولی میبینیم نوحه خودشم ی جورایی ب دل میشینه...
یاحق
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند....
یاحق.........
سلام
سیستم من که موزیک وبلاگت رو هیچوقت باز نمیکنه.
امروز عکساتو هم باز نکرد داداش. همه هم که راجع به عکسات نظر گذاشتن.
فقط یه مصرع شعر به ذهنم رسید:
سن روی ربابه نه اوزیله باخاجاخسان
سلام...
گوش دادن به نوحه حاج حمید توفیق میخواد خودشم نوحه ی "ای ساربان " ، عبدالرضا هلالی نیست که...............
یه مدت بعد باید بخونی:
سن روی میلگرد نه اوزیله باخاجاخسان...
خدا همین جاست ؛ نیازی به سفر نیست
خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند …
خدا در دستان مردی است که نابینایی را از خیابان رد می کند
خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد
خدا در جمله ی ” عجب شانسی آوردم ” است
خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو . . .
چه زیباست یک شب همه تنها برای کسی دعا کنیم که او هر شب برای همه به تنهایی دعا می کند...
اللهم عجل لولیک الفرج
لبیک یا مهدی
یه سر بیا پیش ما...
این روزها ، بوی فراموشی می آید
و وضعیت زرد است .../
سلام / تشریف بیار به روزم ...
یادمان باشد که ما خون داده ایم ...
یک بیابان مرد مجنون داده ایم ...
( با اعمالمون شرمنده شهدا نشویم _صلوات )
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ای امت شهید پرور! مىخواهم به شما بگویم که من راه خود را انتخاب کرده ام و از شما مىخواهم که براى من هیچ گونه نگرانى نداشته باشید چون هدف اسلام است مىخواهم با خون خود درخت اسلام را آبیارى کنم و راه حسین (ع) را بپیمایم چون ماندن در این دنیا فایده اى ندارد. حسین و یارانش در صحراى کربلا شهید شدند و ما هم هر روز، تعدادى از عزیزانمان شهید مىشوند پس چرا بمانیم و راه حسین (ع) را پیش نگیریم و بگذاریم قلب امام به دردآید.
فرازی از وصیتنامهشهید محمدمهدی غفوری
سلام تخریب چی با افتخار لینک شدی من رو هم با عنوان شهـــادت لینک کن
سلام قردش جون ...
مطلبت ک حرف نداره. فقط راز موفقیتت رو ی کلاس بذار بیایم دوره بهمون بگو ...
ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حوسنه و قنا عذاب السرهنگ ...
قدیما می نوشتم والعاقبه للمتقین ک اونم ب سخره گرفتن حالا می نویسم. ن باز می نویسم ...
والعاقبه للمتقین
سلام قاااااارداااااااااش جوووووووووووون......
راز موفقیت من "مدرسان شریف" راز موفقیت تو"مدرسان شریف" راز موفقیت او "مدرسان شریف"
والعاقبه للسرهنگ...
سلام
دیشب فرصت نشد مطلبتونو بخوونم
زیبا بود
تا حدی که
کلی از خودم خجالت کشیدم.
نمیدونم آخرش چه جوری میشه
اما خدا کنه شرمنده گل پسر فاطمه(سلام الله علیهما)
نشیم.ما رو دعا کنید.
سلام....
ممنون از حضورتون...
سلام
سربزن حتما شرکت کن
یاعلی