امر به معروف به سبک شوخی ...



شب جمعه بود، طبق روال هفته های گذشته با شور و حال عجیبی در تکاپو بودیم تا دعای کمیل را برگزار کنیم، هر کسی کار می کرد و وظیفه ای رو انجام می داد، یکی سنگر رو جارو می کرد. یکی دیگه کتاب ها رو دسته بندی می کرد و خلاصه از این جور کارها، خط آروم بود و چند وقتی بود که زیاد شلوغ و پلوغ نبود، من هم داشتم با علی گوشه سنگر صبحت می کردم.

علی بچه ی تهران بود و خوش تیپ، تازه ازدواج کرده بود، 6 ماهی می شد، علی چند وقت بود که نگران به نظر می رسید و مضطرب. اونشب کلی حرف زدیم و من دلیل ناراحتی های علی رو ازش پرسیدم، با هزار اصرار بالاخره زبان باز کرد. می گفت که زیر بار مسئولیت رفته و یه دلش تهران پیش نامزدشه و یه دلش اینجاست. تصمیم گرفته بود برگرده تهران، البته ناحق هم نمی گفت 3 سالی بود که توی جبهه خدمت می کرد، ولی هر چی بود دیگه هوایی شده بود و فکر می کرد دِینَش رو ادا کرده و حالا نوبتی هم باشه نوبت خودشه و اهل و عیال. می گفت:نمی دونم باید چه کار کنم، از یه طرف با جبهه انس گرفتم و عاشق اینجام. از طرفی خوب نامزدم ...، دلم می خواد بیشتر باهاش باشم» 

توی همین صحبت ها بودیم که مجتبی جارو به دست اومد سمت ما ، هان، چیه، پچ پچ می کنید، غریبه ایم دیگه، مزاحم هستم برم، علی هیچی نگفت، من با خنده گفتم: علی آقا سرپل صراط گیر کردند و نمی دونند مهمون خانوم والده بشند یا در رکاب خدا روزی کسب کنند؟ مجتبی گفت: بابا، بی خیال فلسفی ملسفی نگو، درست بگو ببینم جریان چیه؟گفتم: هیچی بابا، علی می گه می خوام جبهه رو ول کنم برم پیش نامزدم و زندگی ..، به انداره کافی خدمت کردیم....

 مجتبی که انگار کمی بهش برخورده بود گفت: علی آقا ، دنیا اینقدر با نمک بود و ما نمی دونستیم.مجتبی یه لحظه مکثی کرد و گفت «علی تو بعد از کمیل تصمیم می گیری که بری یا بمونی»، خلاصه من و علی هم که منظور مجتبی رو نفهمیدیم دیگه موضوع رو ادامه ندادیم و رفتیم تا دعا شروع بشه....

مداح شروع کرد به خوندن، چراغارو خاموش کردند مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت...

یه دفعه مجتبی اومد گفت اخوی بفرما عطر بزن ...ثواب داره...
- اخه الان وقتشه؟
بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا... بزن به صورتت کلی هم ثواب داره...
 چراغا رو روشن کردند ای داد بیداد،! همه ی سر و صورت ها سیاه شده بود....
 عطر رو با جوهر مخلوط کرده بود و داده بود به بچه ها... 
بچه ها هم نامردی نکردند و بعد از دعا یه جشن پتوی پدر و مادر دار برای مجتبی گرفتند و تا جاداشت کتکش زدند، مجتبی بنده خدا هم گفت «بی انصاف ها حالا که کتکم زدید بزارید یه 2 دقیقه برم روی منبر 4 کلام صحبت کنم» 
مجتبی پتو رو کنار زد و با آخ و اوخ خودش رو جمع و جور کرد و شروع کرد به صحبت کردن...
مجتبی گفت: این عطر که شما استفاده کردید، در واقع همون دنیاست که خودش رو این طوری به شما عرضه و غالب کرد، شما تو تاریکی بوی خوب رو شنیدید و کیف کردید از این عطر، در حالی که باطنش کثیف بود و سیاه، توی شب دنیا هم همینطوری هست، آدم فکر می کنه دنیا بسیار لذیذ و لذت بخشه ولی در دلش جز سیاهی نیست و این سیاهی هم وقتی خودش رو بروز می ده که دیگه دیر شده و روز قیامت فرا رسید. و سیاهی بر صورتمون نقش بسته، پس برادرهای من حواسمون جمع باشد تا با بوی خوب دنیا توی سیاهیش غرق نشیم، درست می گم؟؟؟» علی هم که حسابی درس گرفته بود و حال کرده بود، سرش رو پایین انداخت و به نشانه تأیید سری تکان داد..............
نظرات 24 + ارسال نظر
نازنین سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 09:25 http://chistansara.blogsky.com/

باز پاییز است ،
اندکی از مهر پیداست ،
در این دوران بی مهری ،
باز هم پاییز زیباست .
پاییزتان بهاری باد !

سلام...
خوش اومدید...

صبح امید سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 10:07 http://sobh1.mihanblog.com/

آن وقت میتوانیم حقیقتا منتظر به حساب بیاییم که زمینه را آماده سازیم و آن عبارت است از عمل کردن به احکام اسلامی و حاکمیت قرآن و اسلام...
امام خامنه ای
سلام بر شهدا عمل کنندگان واقعی به احکام اسلامی...

یولدان گچن سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 10:10 http://www.kohnerefig.blogfa.com

سلام..
ای کاش هممون یا سیاهی جوهر رو زود ببینیم یا زودتر چراغامونو روشن کنیم...
مطلبتون عالی بود..

سلام...
ممنون از حضورتون...

... سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 11:31

سلام
مطلبتون واقعا عالی بود

سلام...
ممنون از لطفتون...

گمنام سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 15:45 http://beh8.blogfa.com

ما هنوز شــــهادتی بی درد میطلبیم .
غافل از آنکه شـــــــــهادت را جز به اهل درد نمیدهند .!
شهید حاج محمد ابراهیم همت
//
به روز هستم .

محمدرضا سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 17:34 http://asemanasman.blogfa.com

شهید محسن پور محمدیان:
سختی ها را تحمل کنید که خداوند مومنین را در سختی ها
جلا میدهد و روح آنان را صیقل میدهد.
صلوات

هادیه سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 17:37

عالم همه در طواف عشق است
و دایره این طواف
"حسین" است.
سیدمرتضی آوینی

هادیه سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 17:44

سلام
بسیار عالی بود

دوباره نسیم جبهه میاد
بخدا دلمو داده ب باد
ناله ناله شور و نوا
حسرت حسرت کرب و بلا
که جاموندیم از شهدا
....

سلام...
ممنون از حضورتان...

امیر سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 18:29 http://SHAHADAT319.BLOGFA.COM

سلام بروزم

حاجی سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 20:35 http://sefeed.blogsky.com

آههههههه آههههههه آههههههههه

شهداء شرمنده ایم ...

همین! فقط همین !!!

ی چند تا هم مطلب داشتم دیگه گفتیم خاطر فرماندهی رو کدر نکنیم.

یارالاون نجدی

نسل سومی سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 22:12 http://www.sevominnasl.mihanblog.com

سلام

خیلی جالب بود. ممنون
در ضمن، لینکتون کردم

سلام...
ممنون...

باران... سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 23:19

دلم میخواهد بروم

نمیدانم به کجا و برای چه؟

فقط دلم رفتنی میخواهد که برگشتی نداشته باشد...

جایی بروم که کسی نباشد

کسی نباشد که مدام از منو درونم سوال کند...

حتی خودم هم نباشم

حضور هیچ کسی نباشد...

پرزدن و پروانه شدن سخت نیست...

سخت داشتن روحی است که پرواز را باورکند...

روحی که زخم بردارد دیگر هیچ وقت بهبود پیدا نمیکند..

تنها با گذشت زمان کهنه میشودحتی بدون فراموش شدن...

میخواهم بروم گوشه ای که کسی نباشد حتی خودم


تو باشی و تو.........


وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ

....................................
سلام...
مفید واقع شد...ممنون

سلام...
ممنون از متن زیباتون...

حاجی چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 09:07 http://sefeed.blogsky.com

راستی داداش جون ...

این آهنگ دقیقا واسه امام زمان هس دیگه ... ؟

یا از دوری من اینو گذاشتی ...؟؟؟

والا من بیشتر از مامان و بابا با تو هستم ...

گمنام چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 12:57 http://beh8.blogfa.com

امـام خــــــــامنه ای :
هم " امریکا " و هم " سگ نگهبانش " بداند ؛
باید خود را آماده ی دریافت سیلی های محکم و مشت های پولادین کند .
//
سلام .. تشریف بیار برادر ...!

چشم ...

صبح امید چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 13:07 http://sobh1.mihanblog.com/

او خواهد امد و شهدا باز خواهند گشت و آوینی فتح نهایی را روایت خواهد کرد...
به امید آن روز...
التماس دعای فرج

یاسمین چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 16:12 http://donyayeyasamin.blogsky.com

سلام
چقدر قشنگ بود ممنون

سلام...
ممنون از لطفتون...

سوگند... چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 22:04

سلام
خیلی آموزنده و جالب بود.
خدا قوت...

سلام...
ممنون از لطفتون...

z.mi چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 23:04 http:///g-yashahid.blogfa.com/

سلام وب قشنگی دارید
منون میشم به من هم سر بزنید

سلام...
چشم...

صبح امید پنج‌شنبه 4 مهر 1392 ساعت 10:27 http://sobh1.mihanblog.com/

پیکرش به آرامی درون قبر گذاشته شد محمدرضا آرامتر از همیشه درون قبر خوابیده بود اما هنوز فرازهای اول تلقین تموم نشده بود که عموش فریاد زد الله اکبر شهید داره میخنده...
لبخند شهید حقیقی را همه دیدند...
سلام بر شهدا رهروان واقعی امام زمان

امیر پنج‌شنبه 4 مهر 1392 ساعت 10:30 http://shahadat319.blogfa.com

سلام دوستان
یه هفته ایی نائب الزیاره شما در حرم آقا علی بن موسی الرضا هستم
تو این یه هفته هم منتظر نظرات زیبا و سازنده شما هستم
ما رو فراموش نکنید به امید روزی که همه با هم بریم پابوس آقا
یاحق

سلام...
التماس دعا...

صبح امید پنج‌شنبه 4 مهر 1392 ساعت 12:43 http://sobh1.mihanblog.com/

درود و سلام بى پایان بر امام امت خمینى کبیر و ولى فقیه،امید مستضعفان جهان،این قامت استوارى که همچون جدش حسین (ع) در برابر ظلم و ستم مستکبران و قدرتهاى بزرگ شیطانى ایستاده و یک قدم به عقب بر نمى‏گردد .
فرازی از وصیت‌نامهشهید شیرمراد احمدى

آرپی چی زن پنج‌شنبه 4 مهر 1392 ساعت 18:01

سلام داداش خسته نباشی
ایشالا با شهدا مهشور بشی و فردای قیامت سربلند باشی
لبیک یا حسین

سلام قردش...
قردش امروز دقت کردم اگه شهید میشدی چی میشد!!!! منم میومدم از خاطراتت یدونه کتاب میدادم بیرون ... البته خاطرات ما دو تا زیادی شید دو سه جلد کتاب میشد ...
لبیک یا حسین

عاشقانه رند پنج‌شنبه 4 مهر 1392 ساعت 20:40 http://rend1.mihanblog.com

ما بازماندیم.به حقیقت که لایق رفتن نبودیم.

تنها پنج‌شنبه 4 مهر 1392 ساعت 22:48

برمشامم میرسد هرلحظه بوی انتظار.....
بردلم ترسم بماندآرزوی وصل یار.....
تشنه ی دیداریارم,معصیت مهلت بده....
تابریم دررکابش باکمال افتخار....
الهم اعجل الولیک الفرج..

سلام....
پستتون تلنگرخوبی بود...
کاش خدابه ماهم بصیرت این رزمنده روبده تانتیجه خوبی ازکارهای اطرافیانمون برداریم...

یاحق"

سلام...
ممنون از حضور و شعر فوق العاده زیباتون...

اللهم عجل لولیک الفرج..........

یاحق...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد