نیروها زمینگیر شده بودند ، کانالی که باید از آن عبور می کردیم پر بود از خاربن های درشت. می بایست نیروها به صورت خزیده و سینه خیز از کانال رد شوند و در این حال ، خارهای تیز و درشت جای جای بدن را می شکافت و هر کس که از آن کانال عبور می کرد علاوه بر تحمل درد و زجر فراوان بایستی سه - چهار ساعت را صرف درآوردن خارهای تیز از بدنش می کرد. نیروها به سختی و کندی خود را جلو می کشیدند و هر کس که درنگ می کرد ، رگبار گلوله های علی در کنار سر و صورتش به زمین می نشست. در این حال علی پیوسته رگبار می زد.
این رگبارها در نیروی آموزشی یک حالت خاص روانی بوجود میآورد که احساس می کند واقعاً در متن میدان جنگ قرار دارد و در این حال نه تنها خارهای درشت و تیز را احساس نمی کند بلکه به سرعت عمل خود نیز می افزاید. در همان حال که نیروها در زیر رگبار گلوله خود را جلو می کشیدند ، ناگهان دیدم حال علی متغیّر شد. انگار دستهایش سست شده بود و توان بالا آمدن را نداشت و چشمهایش را به زمین دوخته بود.
اولین باری بود که مربی پرشور و سختگیر را در چنین حالی مشاهده می کردم.
با تعجب پرسیدم : علی! چه خبر؟
گفت : پدرم اینجا و در میان نیروهاست و من وقتی او را اینگونه سینه خیز بر روی خاک و خار می بینم ناراحت می شوم و هرگاه سرش را بلند می کند و چشمم به چشمش می افتد ، عاطفه فرزندی و پدری دست و پایم را سست می کند.
بعد در حالی که بغض گلویش را گرفته بود گفت : من به پادگان می روم ، تو مشغول کار خود باش و نیروها را سینه خیز تا کنار جاده بیاور ...
علی آهسته به سمت پادگان سرازیر شد و وقتی سر برگرداندم در میان نیروهای جوان ، مرد میانسالی را دیدم که از میان انبوه خارها سینه خیز رد می شد. او « حاج مقصود تجلائی » پدر علی بود که بعد ها به « چریک پیر » معروف شد.
شادی روحشان صلوات
سلام آقا
فدای تو
غصهء من
غمهای تو
سلام...ممنون از پست عالی تون...
جالبه چون درست زمانی از پدر شهید تجلایی حرف زدین ک من امروز مزارشونو ب طور اتفاقی دیدم...
داشتم تو مزار شهدا قدم میزدم ک عکس دوبرادر و پدرشونو دیدم...
روحشان شاد...یا نه روحمان بایادشان شاد...
التماس دعا
سلام...
بله درست فرمودید روحمان با یادشان شاد ...
ممنون از حضورتون... محتاج دعاییم...
سلام.این آوایی که در وبلاگ دلنوشته های بارانی هست.فوق العاده زیباست.آیا آدرس سایت و وبلاگی...دارین که این آوا رو به صورت mp3داشته باشه تا هروقت خواستم بتونم گوش کنم و لذت ببرم.
ممنون از راهنماییتون
یاعلی
سلام...
خوش اومدید...
بله این نوا واقعا زیباست که منم ازش استفاده کردم ... این نوا مربوط به روایتگری حاج آقا مهدوی بیات تو منطقه طلائیه است ... اگه کد نوا رو بخواین از مدیر وب "دلنوشته های بارانی" درخواست کنید و اگه خود نوا رو میخواین یه سرچ تو گوگل بکنید با اسم " روایتگری حاج آقا مهدوی بیات طلائیه"...
این یعنی راهنمایی در حد تیم ملی ... آخه ما ترک ها کلا خوب آدرس میدیم... ممنون از حضورتان...
یاحق...
سلام
خیلی جالب بود
ممنون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام...
ممنون از لطفتون...
مهدی باکری فرمانده لشگر 31عاشورا چه زیبا در
بخشی از وصیت نامه خود قبل از عملیات والفجر در سال ۱۳۶۱
گفت :
دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند که در غیر اینصورت
زمانی فرا میرسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان سه دسته
می شوند :
۱ - دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر می خیزند و از گذشته
خود پشیمان می شوند .
۲ - دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی
غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند .
۳ - دسته سوم به گذشته خود و فا دار می مانند و احساس
مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق
خواهند کرد .
پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از
جنگ در امان بمانید .
چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته
سوم ماندن ، بسیار سخت و دشوار خواهد بود .
سلام برادر خوبم خدا خیرت بده
اگر کمکی از دست ما بر میاد درخدمتیم
التماس دعا
سلام ....
ممنون ...
محتاج دعا...
از دیدن وبلاگت لذت بردم به منم سر بزن و باهام تبادل لینک کن
www.dokhtare-tanha1368.mihanblog.com
سلام...
هر کاری کردم نتونستم به این آدرس بیام... وارد تبادل لینک میشه...
سلام
عالی بود...
مزارشون قبلا دیده بودم تو قبرستان بقائیه
ولی نمیدونستم یه همچین فرد بزرگی بودن
ممنون که آگاهمون کردین
یا زهرا
سلام...
بله انصافا فردی با ایمان و شکسته نفسی بودن ... آن چنان تو مسجد محل مان رفتار خاکی از خودشون نشون میدادن که انگار نه انگار پدر شهید سردار آذربایجان هستند...
روحمان با یادشان شاد...
سلام..
از روزی که حاج خانوم این شهید بزرگوار اومدن دانشگاهمون اسم این شهید "علی تجلایی "بیشتر بین بچه ها گفته میشه تا اینکه شما خیلی به جا این پست رو گذاشتید
یادمه اولین بار که رفته بودم راهیان نور دختر شهید تجلایی مهمون کاروانمون بودن ..تو کل مناطق راویامون بهشون میگفتن که بیان و برا بچه ها صحبت کنن تا اینکه آخر سر تو غروب شلمچه با یه نامه ای که برا پدر بزرگوارشون نوشته بودن دل هممون رو خون کردن..فک کنم همین یه جمله ازشون کافی باشه که نوشته بودن" پدرم!میخواهند از تو بگویم میخواهند از تو بنویسم مگر من چقدر تو را دیده ام؟؟.."
خدا نیاره روزی رو که شرمنده خانواده های شهدا بشیم..
التماس دعا
سلام...
ممنون از حضور و خاطره ی دلنشین تون...
محتاج دعاییم...
خیلی ممنون
خواهش میکنم قابل شما رو نداشت...
سلام قلمتون مستدام...
آهنگ وبلاگتون بسیار دلنشین بود.
سلام...
ممنون از حضور و لطفتون...
بزرگی میفرماید :
اگر ما میدانستیم در " قــــــبر " چه خبر است ؛
هیچوقت " گــــــناه " نمیکردیم ...
سلام یه سر بیا پیش ما...
سلام ...
چشم یه سر که سهله دو سر میام...
راههای اعلام همبستگی ما با اسلام و انقلاب این است که در نماز جماعت و در مساجد شرکت کنیم و نماز جمعه را هر چه با شکوهتر برپا کنیم.
فرازی از وصیتنامهشهید محمدرضا ادهم
شیعه ی خوب کسی است که حضور امام زمان را حس کند و خود را در حضور او احساس نماید. این به انسان امید ونشاط می بخشد.امام خامنه ای
وقتی توی تخریب بودیم این را برامون گفتن اونجا من انقدر اشک ریخته بودم که چشمام پرخون شده بود
ممنون از مطالب خیلی خیلی قشنگتون
باشهدا مشهور شوید انشاالله..
سلام...
ممنون از حضور ارزشمندتون...
الهی آمین ...
در پناه حق...
سلام داداش
اولین بار عکسشو تو مسجد دیدم...
خیلی ب دلم نشست!
چند وقت پیش
باخودم فکر میکردم اسمش چی بود!!
یادم نیومد
تا اینکه اینجا
تو این پست آسمونی دیدمش!!
ممنونم ازت...
اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
سلام...
ممنون از لطفت داداش...
سلام ممنون بهم سرزدین شما هم با افتخار لینکی خداقوت برادر
با نگاه آخرینش خنده کرد ،
ماندگان را تا ابد شرمنده کرد
شادی روح تمام اولیا خدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام و خداقوت
وب فوق العاده ای دارید و این مطلب هم که در مورد انسان بزرگی به نام علی تجلایی واقعاً دلنشینه
باافتخار لینکتون کردم ، خوشحال میشم متقابلاً لینک کنید.
ممنون. درپناه حق.59
سلام...
ممنون از لطفتون...
شما هم با افتخار لینک شدید...