راز انگشتر...

عملیـــات کربلای 8 نزدیک بود. آمد و انگشترش را به من داد و گفت این انگشتر پیش شما باشد،من در این عملیات به شهادت میرسم.

با اصرار زیاد راز این انگشتر را از او پرسیدم، نامه ای را درآورد وامضاء چند شهید را نشان داد.

آن نامه در حقیقت عهدی بود که در آن تعدادی از بچه ها به هم قول داده بودند که اگر یکی شهید شد بعد از شهادتش به بقیه بگوید که چه چیز مانع شهادتشان شده است.

آن نامه را در آورد و گفت آخرین بار که به مرخصی رفته بودم به مزار شهیدی که پای این نامه را 3بار امضاء کرده بود رفتم وکلنگی را هم با خودم بردم. کلنگ و نامه را بالای سنگ مزارش گذاشتم ، گریه کردم و گفتم  اگر تا صبح به من نگویی چرا شهید نمیشوم مزارت را خراب میکنم.



نزدیک های صبح بود که در خواب دیدم که انگشتر دستش را نشان داد وبعد هم به سرعت ناپدید شد از خواب که بیدار شدم فهمیدم که به این انگشتر دلبستگی زیادی پیدا کرده ام چون که این انگشتر را عزیزی به من هدیه داده بود و به آن وابستگی داشتم. برای همین این انگشتر را به تو میدهم تا خیالم راحت باشد که هیچ گونه وابستگی به این دنیا ندارم.

 این را گفت و رفت و در همان عملیات کربلای 8 بود که شهید دهستانی به مقام شهادت نائل آمد.


 راوی: دکتر کرامت یوسفی